یک نماینده علمی چه درد دلی دارد؟

نماینده علمی و پاسخ منفی

یکی از سختی‌های حرفه نمایندگی علمی شنیدن پاسخ منفی است.” نه” کلمه‌ای است که بارها و بارها در طول ویزیت از پزشکان و سایر افراد کادر درمان می شنوید. اگر به خودت ایمان داشته باشی، اگر به کاری که می‌کنی، علاقه‌مند باشی و اگر بدانی که این مسیر، تو را به همان جایگاهی می‌رساند که می‌خواهی، حتماً تمام این پاسخ‌ها را می‌شنوی و به خودت می‌گویی، خوب یک “نه” دیگر هم گذشت، دارم یک قدم به پاسخ مثبت نزدیک می‌شوم.

اما وای به حال زمانی که باورت این باشد که صرفاً این کار را برای آن انجام می دهی که شغلی داشته باشی، یا اینکه دیگران بگویند شغلت درآمد مناسبی دارد یا اینکه بگویند تو دیگه چه مشکلی داری؟ تو که اوضاعت خوبه! آن‌وقت است که توی دردسر افتاده‌ای.

یک شروع تازه

وقتی تازه این حرفه را انتخاب کرده بودم، از یک کار نسبتاً راحت و بی‌دردسر با مزایای خوب و درآمد مناسب دولتی جدا شده بودم که وارد واقعی بازار دارو شوم. تقریباً هیچ‌کس با تغییر شغل، کار و حرفه‌ام موافق نبود. پدرم در یک تماس تلفنی، در مورد اینکه چقدر به نظرش اشتباه کرده بودم به من گفتند و گوشزد کردند که نهایتاً اگر صبر می‌کردی دو سال دیگه رسمی می‌شدی؛ اما چیزی که من می‌دیدم، این بود که کار دولتی تقریباً برای تمام همکاران من مساوی بود با کار نکردن. مساوی با نهایتاً 2 یا 3 ساعت کار مفید و حضور در فضایی که لبریز از حاشیه بود. من می‌خواستم بازار واقعی را ببینم با افرادی که واقعاً کاری برای پیشبرد سلامت انجام می‌دهند آشنا شوم. من دوست داشتم که حرکت جزئی جدایی‌ناپذیر از زندگی‌ام باشد. پس از آن مجموعه جداشدم و حالا قرار بود به‌عنوان یک نماینده علمی کارکنم. من قرار بود به‌عنوان یک نماینده علمی کار کنم در حالی که در شرکت دولتی معظم قبلی، سرپرست واحد به شمار می‌رفتم.

القصه، کار جدید من بعد از حدود یک ماه دوره آموزشی و جمع‌آوری اطلاعات اولیه شروع شد. راه رفتن‌های طولانی در گرمای ظهر تابستان، شنیدن پاسخ “نه” پشت سر هم. خوردن به درهای بسته‌ای که هرروز و هرروز بیشتر و بیشتر می‌شدند. در تمام طول مسیر، منتظر این بودم که اولین پاسخ مثبت را بشنوم. اولین پاسخ مثبت من دقیقاً 1 ماه و 16 روز ویزیت طول کشید. من روزانه 8 پزشک و 4 مسئول داروخانه را ملاقات می‌کردم. برخی را دو بار در ماه. درمجموع 444 پاسخ “نه” در تهران و چند شهرستان اصلی منجر به شنیدن اولین پاسخ “بله” شد. من اولین جواب مثبت خودم برای استفاده از محصول را در روز چهل و ششم ویزیت دریافت کردم.

شاید این مطلب هم برایتان جالب باشد:
چطور انتقاد کنیم؟ مدیر خوب-مدیریت بد

30 عدد ویال. برایم باورنکردنی بود. روی ابرها بودم. با DSM (مدیر فروش منطقه ای) خودم تماس گرفتم و با خوشحالی نتیجه کارم را گزارش دادم. خندید و گفت: فقط 30 ویال؟ یک لحظه جا خوردم. پیروزی من، برای او پیروزی محسوب نمی‌شد. من باز هم شکست‌خورده بودم. خودم را جمع‌وجور کردم و گفتم: این هنوز اولشه و واقعاً این اولش بود. الآن که به گذشته فکر می‌کنم به خودم افتخار می‌کنم. از شادی در پوستم نمی‌گنجیدم. خاطرم هست که از شدت حال خوب، از بیمارستان سینا تا انقلاب پیاده رفتم و به خودم تبریک می‌گفتم. یادم هست به خودم می‌گفتم: اگر امروز 30 ویال فروختم، فردا دو برابرش رو می فروشم. در طول هفته بعد من 2000 عدد ویال و 360 عدد قرص فروختم.

کمتر از یک هفته بعد، در مأموریت شهرستان بودم که یکی از همکارانم تماس گرفت و با ناراحتی به من اعلام کرد که دیگر نمی‌تواند این شغل را تحمل کند که از این‌همه بی‌احترامی پزشکان خسته شده؛ که فرقی با ولگردی و دست‌فروشی ندارد.

خاطرم هست که بعد از قطع شدن تماس با خودم فکر می‌کردم که تنها تفاوت ما توانایی ما در شنیدن پاسخ منفی و ترجمه آن به باور و ایمان به خودمان است. نه اینکه من این توانایی را از ابتدا داشته باشم. نه! من این توانایی را به دست آورده بودم. به‌عبارت‌دیگر من این توانایی را در خودم به وجود آورده بودم. من توانسته بودم باور کنم که این مسیر در ابتدا سربالایی است. باید قدم‌ها را آهسته و پیوسته و به دنبال هم برداری و از هر پاسخ نه فراتر بروی. باید یاد بگیری که هر قدمی که برمی‌داری، یک قدم روبه‌جلوست و فراموش نکنی آنچه بیشتر از همه اهمیت دارد ایمان تو به خودت است. چون اگر به خودت باور نداشته باشی، اگر ایمان نداشته باشی که می‌توانی، هیچ‌وقت به آن نتیجه‌ای که می‌خواهی نخواهی رسید.

شاید این مطلب هم برایتان جالب باشد:
چه کسی نماینده علمی نیست؟

ادامه مسیر

پس از سال‌ها یادم هست که همیشه این مثال را برای همکاران تازه‌کارم می‌زدم.

به آنها می‌گفتم: ابتدای این مسیر مثل بالا رفتن از یک تپه زیباست. در ابتدا قدری سخت و کند شروع می‌شود. شیب ابتدای مسیر بسیار تند است. حرکت، آهسته است و مسیر سخت پیش می‌رود. بااینکه می‌دانی مسیر قرار است زیبا باشد، بااینکه می‌دانی این تپه به زیبایی شهرت دارد اما زیبایی‌ای نمی‌بینی. تازه فکر می‌کنی که دیگران همیشه به تو دروغ گفته‌اند. اما هر چه ایمان و باور خود به پیشرفت و موفقیت را بیشتر تقویت می‌کنی، آرام‌آرام از شیب مسیر کاسته می‌شود. دقت داشته باشید، شیب کمتر می‌شود. مسیر ساده‌تر می‌شود. ذره‌ذره می‌توانی تمرکزت را از روی سختی مسیر برداری و بر روی زیبایی‌های مسیر قرار دهی. آنجاست که پاداش‌ها از راه می‌رسند. آنجاست که انگار کفش‌هایت سبک‌تر و نرم‌تر می‌شود. ذره‌ذره توانایی دویدن را پیدا می‌کنی. مسیر هموارتر و سرشار از زیبایی می‌شود. آنجاست که تو تبدیل به یک نماینده علمی واقعی شده‌ای. فردی که می‌داند که حرفه‌اش برای این به وجود آمده است که به‌سلامت انسان‌ها و جامعه کمک کند. فردی که می‌داند با هر تماس، ویزیت و کالی که انجام می‌دهد یک مطلب آموزنده و یک‌ راه‌حل جدید در اختیار افراد قرار داده تا از میان هزاران تصمیم روزانه، تصمیم درست را ساده‌تر بگیرند. چه این تصمیم به خرید یا تجویز محصول آن‌ها منجر شود چه نشود. نمایندگان علمی‌ای که ایمان‌دارند حرفه‌شان نه‌فقط به شرکت، خودشان، مخاطبان و خانواده‌شان کمک می‌کنند که موجب بالاتر رفتن سطح ایمنی و سلامت در جامعه‌شان می‌شود.

سخن آخر

اگر نماینده علمی هستی یا می خواهی باشی، هیچ نمی‌دانم در کجای این مسیر زیبا قرار داری. اگر با من همراه هستی، کافی است مقالات، دانلودهای رایگان و آموزش‌ها را دنبال کنی. مطمئن هستم مسیر اندکی ساده‌تر، هموارتر و زیباتر خواهد شد.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *