در هنگام مواجهه با یک بحران در مطب پزشک چه باید کرد؟
وقتی از رسیدن به قلههای موفقیت حرف میزنند، همیشه اولین چیزی که به ذهن من خطور میکند، کار سخت و جانفرساست. ولی آیا واقعاً راه کوتاهی وجود ندارد؟ به قول یکی از معلمان خوب من: “اگر انتظار داشته باشی که کارت سخت انجام شود، حتماً دقیقاً همین اتفاق خواهد افتاد”. منظورم این است که لطفاً مقداری زمان گذاشته و راههای ساده را پیدا کنیم.
به قول لا ادری: “وقتی هفت ساعت زمان برای بریدن یک شاخه داری، شش ساعتش را صرف تیز کردن تبرت کن.”
برای صحبت، ویزیت، مصاحبه یا هر اسم دیگری که روی آن میگذاریم قبل از ورود به اتاق باید برنامه مشخص داشته باشیم. ضرورت این برنامهریزی زمانی مشخص میشود که پزشک سؤال میپرسد یا رفتاری دارد که برایش آمادگی نداریم. میخواهید دقیقاً منظورم را متوجه شوید؟
زمانی که کارم را تازه بهعنوان نماینده علمی شروع کرده بودم، به مدت سه روز یعنی یک دوره 24 ساعته آموزشدیده بودم. بسیار به خودم اعتماد داشتم و بنا بر گفته مدیرانم دارویی که رویش فعالیت میکردم بهترین داروی بازار بود. رقبا را کاملاً بررسی کرده بودم. اما بیشتر از نقاط قوت، نقاط ضعف آنها را میشناختم.
نکته کلیدی، در دام دانش در خصوص نقاط ضعف رقبا نیفتید.
اگر برای بازار شما رقبا مهم هستند، لطفاً بهترین ویژگیهای آنها را شناخته و دقیقاً بدانید چرا پزشک داروی موردنظر را تجویز میکند.
هفتههای اول بهخوبی پیش رفتند اما بعد از چند جلسه با یکی از چالشها مواجه شدم. پزشک با عصبانیت اینجانب! از مطب اخراج کرد. دوست دارید داستانش را بخوانید؟
وقتی به منزل رفتم، با عصبانیت تمام تقصیرها را به گردن پزشک انداختم: اینکه آدم عوضی ای هست و ادب نداشته و باشعور نیست.?
تا اینکه هفته گذشته دقیقاً رفتار روز اول خودم را در یک نماینده علمی تازهکار دیدم. تازه متوجه شدم که چقدر رفتار من برخورنده و غیرحرفهای بوده است. اینجا بود که متوجه شدم تمرین، آمادهسازی برای مواجهه مهمترین راهکار جهت پیشگیری از چنین اتفاقاتی است.
برنامهریزی برای ویزیت پزشک به چه معناست؟
تابهحال وارد اتاقی شدید که از خود بپرسید برای چه اینجا حضور دارم؟ یا در یخچال را باز کنید و بعد ببینید که دلیلش به ذهنتان نمیرسد؟ اینجاست که با حالت گیج و منگ از اتاق خارج میشوید. حالا فکر کنید که دست شما روی دستگیره در اتاق پزشک هست و وارد یک فضای ناشناخته میشوید و پزشک حتی سرش را بالا نمیآورد که به حرفهای شما توجه کند، اینجا چهکار میکنید؟ یا سرش را بالا کرده و جواب اولین سؤال شما را با بیادبی میدهد، حالا چه میکنید، چطور از این فرصت استفاده میکنید؟
دقت کردید؟ گفتم فرصت؟ این شرایط بهترین فرصتها برای ایجاد یک رابطه عالی با پزشک، پرستار یا هر فرد دیگری است. لطفاً از آنها استفاده کنید.
داستان من و پزشک فوقتخصص مجاری ادراری
وقتی بدون توجه به شرایط، ویزیت انجام می دهی.
روزهای اول کارم بهعنوان نماینده علمی در یک شرکت دارویی بینالمللی بود. بسیار به خودم اعتمادبهنفس داشتم و با ورود به مطب هر پزشکی ایمان داشتم که رفتارم بسیار حرفه ایست. به مطب یکی از پزشکان بسیار متعهد و متخصص وارد شدم. یک راست به سراغ میز منشی رفتم و بهشون گفتم که برای دیدار پزشک خدمتشان رسیدم. خانم منشی با بداخلاقی به من گفتند که پزشک، نمایندههای علمی شرکتها را ملاقات نمیکنند مگر اینکه بیماری نداشته باشند. منهم با اعتمادبهنفس بالا گفتم من برای همین بیماران اینجا هستم و قراره به پزشک بگم چه طوری کیفیت زندگی اونها را بالاتر ببره؛ بنابراین منتظرشان میمونم و شما بهتره منو بین این بیماران بفرستید چون زمان من ارزش داره و نمیتوانم ساعتها منتظر این پزشک بمانم. بالاخره بعد از کلی چانه زدن، ایشان رضایت دادند که منو بین بیماران داخل اتاق پزشک بفرستند. وارد اتاق که شدم یک بیمار دیگر هم حضور داشت. اولین اشتباه من این بود که بهمحض ورود و سلام و احوالپرسی اولیه شروع به صحبت کردم.
پزشک با تعجب به من نگاه کرد و گفت، آیا من به شما اجازه صحبت دادم؟
رنگم بهشدت پرید و گفتم، آخر خواستم در حینی که بیمار رو میبینید، با شما صحبت کنم که از زمانمان بهترین استفاده را ببریم.
پزشک: کار شما مدیریت زمان بنده است؟
من: نه، جسارت نکردم. فقط خواستم بهتان کمک کرده باشم.
پزشک: تو به من کمک کنی؟ مگر من ازت کمک خواسته بودم؟
من: نه، یعنی منظورم اینه که ما با هم همکاری داشته باشیم که بهترین درمان را برای بیمار انتخاب کنیم.
پزشک با عصبانیت: همکار؟ تو اصلاً رشته تحصیلیات چیه؟ مگر چقدر تجربه داری؟ نکند فک کردی اگر یک فیزیولوژی بخوانی، علامه دهر میشی؟ این شرکتها با خودشان چه فکر کردن؟ اصلاً شماره مدیرت را بده می خوام باهاش صحبت کنم.
بعد هم در اتاقش را باز کرد و روبری تمام بیماران به منشیاش گفت اگر یکبار دیگر یکی از این شرکتیها را بفرستی توی اتاق من، من میدانم و تو. حالا این خانم را هم راهنمایی کن بیرون.
از در اتاق که خارج میشدم، سنگینی نگاه همه را روی خودم حس می کرم. سردرد گرفته بودم. نمیدانستم چهکار کنم. به نظرم تمام کارهای من درست بود. به نظرم این پزشک بود که شعورش نمیرسید. به نظرم من بسیار حرفهای رفتار کرده بودم. احساس شرم و سردرگمی بزرگی داشتم. حتی جرئت نداشتم به مدیرم زنگ بزنم و بگم چه اتفاقی افتاده. فقط خداخدا میکردم دکتر کارت ویزیتم را پاره کرده باشد.
الان سالها از آن زمان میگذرد. هفته پیش همین برخوردها را از یک نماینده علمی تازهکار دیدم. حالا دانهدانه اشتباهاتم برایم واضح و مشخص شده بود.
اگر دوست داشته باشید، شما هم میتوانید اشتباهات من را در بخش دیدگاههای همین مقاله بنویسید.
بدون دیدگاه